ل: نقش اولین سالهای زندگی
یکی از نظریه هایی که مکتب روان کاوی ارائه کرده و کمتر مورداعتراض قرار گرفته ، اثر بنیادی اولین سالهای زندگی در رشد و شکل گیری شخصیت است . روان شناسی آزمایشی و روان شناسی حیوانی ، درتایید این ادعای روان کاوی ، نتایج تأیید شده زیادی فراهم آورده اند و ما به نمونه هایی از آن ها در فصل سوم اشاره کردیم . اولین سالهای زندگی با دوره تغییر شکل سریع ساختهای عصبی همراه است . در این دوره ، چون ساختهای عصبی از قدرت پذیری بالایی برخوردارند ، یادگیریها ، هم به سرعت انجام میگیرد و هم پایداری بیشتری نشان میدهد . مکانیسمهایی که اجتماعی شدن کودک را تعیین میکنند انواع مختلف دارند و هنوز تا حد زیادی به صورت فرضیه مطرح هستند . از نظر مکتب روان کاوی ، دو عامل تعیین کننده اصلی عبارتند از توالی مراحل رشد جنسی ، در معنای وسیع کلمه و همانند سازی (گنجی ، ۱۳۹۰) .
۳٫۲٫ هوش هیجانی
هوش هیجانی و جنبههای جذاب و گستردۀ آن در دهه های اخیر علاوه بر روان شناسان و پژوهشگران علوم سازمانی ، توجه عموم را به خود جلب کردهاست . به کارگیری مفهوم هوش اجتماعی برای اولین بار به دهۀ ۱۹۴۰ باز میگردد . پس از آن مایر و سالووی[۲۳] ، اصطلاح هوش هیجانی را توصیف کردند. گاردنر[۲۴] با مدل تأثیر گذار خود به نام «هوش چندگانه» نقش عمده در شکل گیری نظریه هوش هیجانی داشت. بر اساس نظریۀ هوش چندگانه گاردنر، دو نوع عمدۀ هوش وجود دارد : اول هوش و آگاهی درونی فرد که اجازۀ شناسایی و افتراق احساسات پیچیده انسان را میدهد و دوم دانش و آگاهی در روابط بین فردی که توانایی شناخت و تمایز عواطف و انگیزه های دیگران را به وجود می آورد .
در واقع اگر قرار باشد کسی محدودیت های طرز تفکر کهنه در مورد هوش را تشخیص دهد ، آن شخص کسی نیست جز گاردنر. کتاب تاثیر گذار او با عنوان قالب های ذهن که در سال ۱۹۸۳ منتشر شد ، بیانیه ای بود که دیدگاه مبتنی بر ضریب هوشی را مردود میدانست و معتقد بود چیزی در قالب یک نوع هوش انعطاف پذیر که برای موفقیت در زندگی بسیار مهم است وجود ندارد. هوش طیف وسیعی دارد که دربرگیرنده هفت متغیر اصلی است که عبارتند از هوش زبانی ، موسیقیایی ، ریاضی و منطقی ، فضایی ، حرکتی ، بین فردی و درون فردی. هوش درون فردی و بین فردی اکنون به عنوان هوش هیجانی شناخته میشوند (الوانی و دده بیگی ، ۱۳۸۶).
سرانجام دانیل گلمن در پر فروشترین کتاب سال ۱۹۹۵ به نام هوش هیجانی، این مفهوم را به صورت گسترده بیان کرده وبه آگاهی عموم رساند (سلطانی فر ، ۱۳۸۶) .
هوش هیجانی که از مبانی هوش اجتماعی نشأت میگیرد ، تبدیل به یکی از مباحث مطالعاتی مهم در زمینه بررسی تفاوت های فردی بین افراد شده است (Hyun & Agrusa, 2011). علیرغم تاثیر مثبتی که هوش هیجانی بر کارکنان خط مقدم سازمان دارد ، اغلب در تحقیقات و در روش های خود گزارشی[۲۵] آن را به عنوان یک مشخصه شخصیتی طبقه بندی کردهاند (Petrides & Furnham, 2001).
موضوع هوش هیجانی طی دو دهه گذشته مورد توجه فراوان قرار گرفته و این به دلیل توانایی آن در توضیح بخش بزرگتری از واریانس در عملکرد شغلی است که توسط انواع سنتی هوش توضیح داده نشده بود (Goldstein et al., 2002). تحقیقات پیشین که در پژوهش کیم و آگروسا[۲۶] (۲۰۱۱) مورد مطالعه قرار گرفته اند به رابطه مثبت میان هوش هیجانی و عملکرد شغلی ، رضایت شغلی و رفتارهای شهروندی سازمانی تأکید داشته اند. همچنین هوش هیجانی آنطور که در این تحقیق بررسی شده ، هوش هیجانی در رهبران منجر به عملکرد مالی بهتر سازمان و بهبود رضایت و رفتارهای زیر دستان دارد.
جدول ۳ برخی از تعاریف هوش هیجانی را بررسی می کند:
جدول ۳٫۲) تعاریف هوش هیجانی
پژوهشگر
تعریف
(Salovey, 1990)
نوعی از پردازش اطلاعات عاطفی که شامل ارزیابی درست هیجان و احساس در خود و دیگران ، بیان صحیح احساس ، و تنظیم انطباقی احساسات است به شیوه ای که سطح زندگی بهبود یابد.
(Mayer et al., 1999)
نوعی توانایی که به شناخت مفهوم عواطف و روابط آن ها ، و استدلال و حل مسائل بر مبنای آن ها می پردازد . هوش هیجانی شامل ظرفیت درک عواطف ، تلفیق احساسات مربوط به عواطف ، درک اطلاعات این عواطف و مدیریت آن ها است.
(Saklofskea et al.,2008)
هوش هیجانی هم به عنوان یک عنصر مهم در چشم انداز بررسی تفاوت های میان افراد و هم به عنوان یک عامل تعیین کننده در دستیابی به نتایج حاصل از زندگی واقعی شناخته می شود. به عنوان مثال موفقیت افراد در کار و روابط شخصی تا حد زیادی به هوش هیجانی مربوط میگردد.
(Kim & Agrusa, 2011)
توانایی شخص به منظور ارزیابی احساسات و عواطف خود و دیگران به منظور ایجاد تمایز بین آن ها و استفاده از اطلاعات حاصله به منظور هدایت رفتار و طرز تفکر
(Robbins & Langton, 2012)
هوش هیجانی به مجموعه ای از مهارت ها ، قابلیت ها و شایستگی های غیر شناختی اشاره دارد که بر توانایی فرد در موفقیت در مواجهه با نیازها و فشارهای محیطی تاثیر میگذارد.
کیم و آگروسا (۲۰۱۱) هوش هیجانی را “توانایی شخص به منظور ارزیابی احساسات و عواطف خود و دیگران به منظور ایجاد تمایز بین آن ها و استفاده از اطلاعات حاصله به منظور هدایت رفتار و طرز تفکر” تعریف نموده اند. آن ها به تحقیق سالووی و مایر[۲۷] (۱۹۹۰) به عنوان یکی از اولین پژوهش ها در این زمینه اشاره کرده که برای تشریح قلمروی هوش هیجانی ۳ طبقه و ۱۰ بعد آورده اند. ارزیابی و ابراز احساس ( شامل ابعاد احساسات شفاهی در خود ، احساسات غیر شفاهی در خود ، ادراک غیر شفاهی احساس در دیگران و همدلی) ، تنظیم احساس ( تنظیم احساس در خود و تنظیم احساس در دیگران) و به کارگیری احساس (برنامه ریزی انعطاف پذیر ، تفکر خلاقانه ، توجه تغییر جهت یافته و انگیزش). این دیدگاه سالووی و مایر به هوش هیجانی تعاریف رایج از هوش هیجانی را به طرز شگرفی بهبود داد و یک مدل چهارشاخه ای از هوش هیجانی ایجاد نمود. بر اساس این مدل چهار شاخه ای ، هوش هیجانی در ظرفیت درک از احساسات ، استفاده از احساسات به منظور تسهیل تفکر ، درک احساسات و مدیریت احساسات نقش عمده ای دارد.