“
ویژگی های شخصیت[۹۵]
مبانی نظری شخصیت
تعریف مفهوم شخصیت امر دشوار است، و حتی بهترین تعاریفی هم که ارائه شده کاملاً انتزاعی هستند. مفهوم شخصیت در روانشناسی یک مفهوم رایج و معمول در عین حال فوقالعاده غامض و پیچیده است. تمام تعاریف شخصیت سعی دارند نارسائی مفهوم آن را جبران کنند، اما وجود بیش از پنجاه تعریف متفاوت برای شخصیت حاکی از پیچیدگی آن است (گروسی فرشی و قاضی طباطبایی، ۱۳۸۰). شخصیت از واژه لاتین پرسونا[۹۶] گرفته شده است که به نقابی اشاره دارد که هنر پیشهها در نمایش به صورت خود میزدند. بنابرین، بر اساس ریشه این کلمه ممکن است نتیجه گیری شود، که شخصیت به ویژگیهای بیرونی و قابل مشاهده اشاره دارد. پس شخصیت ما در قالب تأثیری که بر دیگران میگذاریم، تعریف می شود. اما آیا هنگامی که واژه شخصیت را به کار میبریم تمام منظور ما همین است؟ آیا ما فقط درباره آنچه میتوانیم ببینیم حرف میزنیم؟ البته منظور ما چیزی بیشتر از این است یعنی مقصود ما در نظر داشتن بسیاری از ویژگیهای فرد است. کلیت یا مجموعه ای از ویژگیهای مختلف که از ویژگیهای جسمی سطحی فراتر میرود. این واژه تعداد زیادی از ویژگیهای ذهنی، اجتماعی و هیجانی را نیز در بر میگیرد. ویژگیهایی که ممکن است نتوانیم به طور مستقیم ببینیم و شخص امکان دارد آنها را مخفی نگه دارد. این امکان نیز وجود دارد که هنگام استفاده از واژه شخصیت منظورمان ویژگیهای پایدار باشد (کارسون[۹۷]، ۱۹۸۹، به نقل از کاظمی، ۱۳۹۰). تعریف ما از شخصیت ممکن است عقیده بینظیر بودن انسان را نیز شامل باشد. ما شباهتهایی را در بین مردم میبینیم، با این حال احساس میکنیم که هر یک از ما ویژگیهای خاصی داریم که ما را از دیگران متمایز میسازد. بنابرین، میتوانیم بگوییم که شخصیت مجموعه ای از ویژگیهای پایدار و بینظیر است که ممکن است در پاسخ به موقعیتهای مختلف تغییرکند (شولتز و شولتز، ۲۰۰۷؛ ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۱). حتی این تعریف تعریفی نیست که همه روانشناسان با آن موافق باشند. برای رسیدن به دقت بیشتر، باید ببینیم هریک از نظریهپردازان شخصیت چه منظوری از این اصطلاح دارند، نظریه های شخصیت اگرچه یکی از جالبترین مباحث روانشناسی هستند، اما در کل نمی توانند از چند رویکرد اصلی فراتر روند. در ادامه به هر کدام از این رویکردها نگاهی اجمالی میاندازیم.
رویکرد روانکاوی
فروید یکی از نخستین نظریه پردازانی است که در مورد شکل گیری ابعاد شخصیت، در سالهای نخستین کودکی و نقش آن در ساختار شخصیت بزرگسالی انسان تأکید ورزیده است. به گمان فروید، شخصیت در پایان پنجمین سال زندگی شکل میپذیرد و رشد آینده این فرایند با ساختار اصلی آن رابطه نزدیکی دارد. فروید در نظریه روانکاوی معتقد است، که رفتار انسان از تعارضها و کشمشهای بین انگیزه ها، سائقها و نیازها ناشی می شود. این رویکرد بر نیروهای ناهشیار یعنی بر امیال جنسی و پرخاشگری با پایه زیستی و تعارضهای اجتناب ناپذیر اوان کودکی که شکلدهنده شخصیت میباشند تأکید دارد. در آخر فروید معتقد است، که شخصیت انسان در پاسخ به چهار منبع اصلی تنش، فرایندهای رشد فیزیولوژیکی، ناکامیها، تعارضها و تهدیدها رشد می کند. نو روانکاوان پس از فروید هم این هدف را دنبال میکردند که یا نظریات او را گسترش دهند و یا مکمل آن باشند. این نظریهپردازان در بسیاری از نکات با هم اختلاف دارند، اما به خاطر مخالفت با تأکید فروید بر غرایز به عنوان برانگیزاننده اصلی رفتار انسان و دیدگاه شخصیت جبرگرایانه او اتفاق نظر دارند (گروسی فرشی و قاضی طباطبایی، ۱۳۸۰).
رویکرد پویایی روانی-اجتماعی رفتار انسان
از میان روانپزشکان و روانشناسانی که تحت تأثیر رویکرد روان کاوی فروید بودند، تنها عده معدودی توانستند به نوآوریهایی قابل توجه دست بزنند. آن عده که باعث تغییرات اساسی در نظریه روانپویایی شدند، پیروان مکتب روانشناسی اجتماعی بودند. این افراد تحت تأثیر علوم اجتماعی[۹۸] جدید و به خصوص مردم شناسی[۹۹] به این نتیجه رسیدند، که فرد عمدتاًً محصول اجتماعی است که در آن زندگی می کند. یعنی شخصیت انسان بیشتر از عوامل بیولوژیک، به وسیله عوامل و نیروهای اجتماعی شکل میگیرد، در صورتی که طرفداران دیدگاه روانپویایی به عوامل بیولوژیک اهمیت میدادند (فیست[۱۰۰] و فیست، ۲۰۱۳؛ ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۳). آدلر[۱۰۱]، هورنای[۱۰۲]، فروم[۱۰۳] و سالیوان[۱۰۴] از جمله کسانی بودند که سعی کردند از مفاهیم فیزیولوژیک و فیزیک قرن نوزدهم که در نظریات فروید تأثیر بسزایی داشتند، فاصله بگیرند و مفاهیم جدید روانشناسی اجتماعی را در روانکاوی وارد کنند. به این ترتیب آنها، شخصیت و روان انسان را از دیدگاه متفاوتتری مطرح کردند. این نظریه پردازان سعی کردند عوامل و شرایط فرهنگی و اجتماعی را که در تکامل شخصیت انسان حائز اهمیت بسیاری هستند، در نظر بگیرند. البته هر یک از آنها بر جنبه های متفاوتی از عوامل فرهنگی تأکید داشتند (شاملو، ۱۳۸۵).
روانشناسی فردنگر آدلر از لحاظ تمرکر بر بیهمتا بودن فرد، هوشیاری و نیروهای اجتماعی به جای نیروهای زیستی، با روانکاوی فروید تفاوت دارد. روانشناسی او نقش میل جنسی را به حداقل میرساند. احساس حقارت[۱۰۵] منبع تمام تلاش های انسان هستند و این تلاشها برای جبران کردن این احساس میباشد. هدف اصلی ما برتری و کمال است، یعنی کامل و یکپارچه کردن شخصیت. ترتیب تولّد تأثیر اجتماعی مهمی در کودکی است که سبک زندگی فرد از آن به وجود می آید. برداشت آدلر از ماهیت انسان امیدوار کننده است. از نظر آدلر، افراد بیهمتا هستند و از اراده آزاد و توانایی شکل دادن به رشد خود برخوردارند. گرچه تجربیات کودکی مهم هستند ولی ما قربانی آنها نیستیم. روشهای ارزیابی آدلر عبارتند از: ترتیب تولد، خاطرات قدیمی و تحلیل رویا (سیاسی، ۱۳۸۶).
“