نتایج پژوهش کرنیگ و گوردون (١٩٩٨) نیز این فرض را تأیید کرد که زنان بیشترازمردان هیجانهایشان را بروز میدهند. نتایج بررسی آنان نشان داد که زنان و مردان در گزارش هیجان تجربه شده تفاوتی ندارند؛ اگر چه پاسخدهی هدایت پوستی درآنها متفاوت است، به اعتقاد کرنیگ و همکاران (١٩٩٨) ویژگیهای نقش جنسیتی وابرازگری خانوادگی، ارتباط بین جنسیت وابرازگری را تعدیل میکند.
۲-۳-۳- دو سوگرایی در ابراز هیجان
دو سوگرایی ممکن است به عنوان احساسهای هیجانی به سرعت متغیر یا به طور همزمان شدید و متضاد به یک شئ تعریف شود ،اما دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی، اشکال مختلف، از تمایل به ابراز ولی قادر نبودن به آن، ابرازکردن بدون تمایل واقعی تا ابراز هیجان و بعداً از آن پشیمان شدن را شامل میشود.
ساختار دوسوگرایی در ابرازگری هیجانی و شیوه مقابله سرکوبگر و یا حالت دفاعی داشتن سرکوبگر، ممکن است به واسطه فرایند بازداری مشترک، ویژگیهای مشابه بسیار زیادی داشته باشد ( کینگ و امونز، ١٩٩٠). دو سوگرایی در ابراز هیجان ممکن است به عنوان یک صفت هیجانی به کار رود که در کنار گرایشهای جهانی یا قوانین نمایش فرهنگی روی تجربه هیجانی تاثیر میگذارد (کینگ، ١٩٩٨) .
دوسوگرایی را بعضی افراد آزادانه و ظاهراًً بدون نگرانی از پیامدهای آن ابرازمیکنند؛ولی برخی دیگر در انتقال حالتهای هیجانی خود محافظه کارند (امونز و کلبی[۷۸]،١٩٩۵). از نظر کینگ وامونز(١٩٩٠) دوسوگرایی در ابراز هیجان ممکن است به عنوان یک صفت هیجانی به کاررود که درکنار گرایشهای جهانی یا قوانین نمایش فرهنگی، روی تجربه هیجانی تأثیرمیگذارد (کینگ، ١٩٩٨).
۲-۳-۴- بازداری در ابراز هیجان
یک ساختار مرتبط با ساختار هیجانی، بازداری هیجانی است (راجر و نشوو[۷۹]، ١٩٨٧؛ کینگ و همکاران، ١٩٩٢) . بازداری هیجانی به “کاهش ابراز عاطفی، “چه به طور ارادی، مانند “بازداری فعال[۸۰]” و چه به طور غیر ارادی، اطلاق میشود (کینگ وامونز، ١٩٩٠). راجر (١٩٧٩)، بازداری هیجانی را تمایل به بازداری و سرکوب هیجان تجربه شده، تعریف میکنند.
بازداری، به عنوان یک ساختار اساسی در تاریخچه شخصیت و سلامت مطرح میشود (کینگ و همکاران، ١٩٩٢)؛ چنانچه بازداری هیجانهای منفی، بویژه خشم به عنوان محور الگوی شخصیتی مستعد سرطان “ریختC” فرض میشود (تاکون[۸۱] و همکاران، ٢٠٠١) و ارتباطی قوی بین کنترل هیجانی و مقدرنگری وجود دارد (واتسون[۸۲] و همکاران، ١٩٩٩). از سوی دیگر لازاروس[۸۳] (١٩٩٩) عقیده دارد که معتقدین به سرنوشت (آنهایی که معتقدند کنترل شخصی کمتری دارد)، بیشتر احتمال دارد که احساس افسردگی کنند. (راجر،۱۹۹۸) ابراز هیجان را به عنوان یک متغیر شخصیتی فرض میکنند که ارتباط بین تنیدگی و بیماری را تعدیل میکند.
بازداری هیجانهای مختلف و شیوه های بازداری در افراد متفاوت است. علاوه بر تفاوتهای فردی ماهیت، زمینه اجتماعی، بر سهولت بازداری ابراز هیجان تأثیر میگذارد.به عنوان مثال، مردم انتظاردارند که در بعضی ازموقعیتها احساسات واقعی خود را بازداری کنند.بازداری بعضی از هیجانها از بازداری هیجانهای دیگر دشوارتر است. بازداری هر هیجان، زمانی که خیلی شدید است، مشکلتر به نظر میرسد و زمانی که فقط به طور جزئی احساس میشوند، مشکل است، زیرا مردم برای شروع چنین احساسات یا نیاز برای بازداری آن، کمتر هوشیارند. بازداری بعضی از شیوه های ابراز هیجان از بقیه دشوارتر است. به عنوان مثال، بازداری علائم هیجان در صدا از بازداری چهره ای و بازداری ابراز چهره ای از بازداری علامت هیجان در حرکت بدن مشکلتر است (اکمن[۸۴]، ١۹۸۴).
کینگ و همکاران (١٩٩٢) معتقدند که بازداری در زمینه ابراز هیجان برای تبیین ارتباط بین ابراز هیجان و سلامت به کار میرود. به اعتقاد فروید، بازداری هیجانی، یک علت مهم بیماری روانشناختی است و صحبت درمانی او برای رها سازی”عاطفه خفه شده[۸۵]“یا ابرازی که به شدت کاهش یافته بود، طراحی شد. علی رغم تغییرات اساسی در نظریه اولیه فروید در مورد عوامل بیماری زا که، در دهه های بعدی اتفاق افتاد، این باور که بازداری هیجانی ممکن است به آشفتگی روانشناختی منجر شود، به عنوان محور اصلی، در روان درمانی روان پویشی، باقی مانده است و مطابق با آن، یک هدف مهم در درمانهای ابرازگر، رسیدن به ابراز کاملتر (به عنوان مثال، بازنمایی در آگاهی هوشیار، تجربه و ابراز در موقعیت درمانی) پاسخهای هیجانی بازداری شده است (گروس و لونسون[۸۶]، ١٩٩٧).
به اعتقاد گروس و لونسون (١٩٩٧) بازداری رفتار ابرازگر هیجانی، فرد را از تجربه ذهنی هیجانهای منفی، مانند غم رها نمیکند و بنابرین، پنهان کردن هیجانهای فرد امکان ندارد که بتواند به عنوان روشی برای تخفیف احساس منفی، به ابجاد احساس بهتر کمک کند.آنان معتقدند که این یافته، به معنی این نیست که محدود کردن تکانههای هیجانی(مانند ضربه زدن یا فریاد زدن) هرگز مطلوب نباشد، بلکه به راحتی میتوان شرایطی را تصور کرد که تحت آن، کم کردن رفتار ابرازگر برای سلامت روانشناختی خود و دیگران بهتر است.به عنوان مثال کاهش، جلوههای افسرده ساز ممکن است احتمال دریافت کمک و زنجیرههای با فاصله از جلوههای عاطفی منفی دو طرفه را افزایش دهد و تعامل زناشویی را بهبود بخشد.
باتلر (٢٠٠٠) بر این باور است که بازداری تجربه ذهنی، هیجانهای منفی را کاهش نمیدهد، بلکه یک راهبرد نامؤثر برای کاهش آشفتگی روانشناختی است و اگربه طور نظا م دار به کار رود، میتواند به خلقهای منفی مزمن مانند افسردگی منجر شود و روابط حمایت کننده ای را که برای سلامت سودمند است، محدود نماید.
پنیبر[۸۷] و همکارانش (١٩٩۵) با طرح یک نظریه راجع به بازداری، اظهار داشتند که شکست برای مواجهه با رویدادهای تنیدگی زا، به سلامت کمتر منجر میشود. فرض اساسی نظریه مذکور این است که فرایند فعال بازداری افکار، احساسها و رفتار، نیازمند کار زیستی است و وقتی که افراد نیاز به محبت در مورد تجارب آسیب زا را بازداری میکنند و هیجانهایشان را بروز نمیدهند، تنیدگی جایگزین شده در بدن آن ها، به افزایش آسیب پذیری به فرایند تنیدگی بیماری منجر میشود.